عزیز دل مامان
سلام به دوستای گلم
این چن وقته حسابی سرم شلوغه خیلی کار دارم خیلی
عرض به حضور انور شما دلخور نشین میام بهتون سر میزنم
فعلا مشغوله خونه تکونیم اول اشپزخونهههههههههههههههههههههه
امروزم صبحی پاشدیم رفتیم مرکز بهداشت درسا جونم واکسن 18 ماهگیشو زده به 2 تا بازوهای کوچولوش با قطره فلج اطفال این بحرانو پشت سر بزاریم دیگه ازشره واکسن خلاص میشیم فعلانم خانمیم خوابه دعا کنید تب نکنه
قد دخملی 85 وزنشم بوده 10،5 وروجکه دیگه جون نمیگیرهههههههههههههه
الان نزدیکه 70 روزه پدرجونی مادر جونیشو ندیده تا عیدم 3 ماه میشه خودم دلم براشون یه ذره شده بابا مامانمم از دلتنگی زیاد براش 3 چرخه خوشگل {از قول مادر}خریدن بهشون گفتم دفعه بعدیم دیر به دیر میام فک کنم خونه و ماشین بخرن هر چند وعده طلا دادن
همچین بابا و مامانی دارم من قربونشون برم
چن وقت پیشم 3 شنبه ای برادر شوهر جاری اومدن درسا یه سره بغل جاری بوده برا خرید اومدن
15 اسفند شب 5 شنبه ام عروسی پسرعموممممم بوده مثل داداشمه منم طبق معمول دور از ولایت باهاش تماس گرفتم تبریک گفتمممممم
اندر احوالات ما در این روزهااااااااااااااااا